۸.۱۹.۱۳۸۸

پنجشنبه اتفاق عجیبی افتاد(!)


به محض اینکه از خواب بیدار شدم و زنگ موبایل رو خاموش کردم ، برادرم در اتاق رو زد وبعد اینکه گفتم :"بفرما." با لبخند وارد شد ویه سینیه صبحانه هم دستش . گفت: "براتون صبحانه آوردم." و اصرار داشت که دستمو ببوسه که من ازش خواستم که این مسخره بازیو تمومش کنه. فورا لبخند از رو لبش محو شد،خودشو عقب کشید و معذرت خواهی کرد، درِ اتاق رو بست و رفت . سینیه صبحانه کنار تخت بود . خیلی عجیبه . سابقه نداشته . گیج شدم . همینطور که صبحونه میخوردم ضبط رو روشن کردم:"OZZY OSBOURNE" یه خواننده ی تمام عیار. صبر کن ببینم . چرا داره فارسی میخونه ؟ این دری وریا چیه میگه ؟ : "برگرد خونه،خونه بی تو سرده ..." از کی تا حالا ؟ خیلی عجیبه،سابقه نداشته . لباس پوشیدم برم یه چرخی تو شهر بزنم . سر کوچه بقال داره یه "رولزرویس" مشکی رو دستمال میکشه(!) "رولزرویس"؟ تو ایران؟می پرسم:"آقا جلال ماشینه کیه؟"
-به ما نمیخوره "رولزرویس" سوار شیم؟
چی؟این حتما یه شوخیه کثیفه. جلال؟ رولزرویس؟ می شه؟ بیشتر از"CG" سابقه نداشته! اتوبوس میاد تو ایستگاه . خالیه! سوار میشم. راننده سلام میده و خوش آمد میگه و از اینکه مسافره اتوبوسش هستم ابرازه خوشحالی میکنه(!) مات نگاهش میکنم.آخه سابقه نداشته. تو خیابون انقلاب همه دوچرخه سواری می کنن. به هم که میرسن لبخند تحویل میدن و بوق میزنن: "دیلیــنگ". شب با تاکسی بر می گردم خونه. راننده تاکسی تعارف می کنه که کرایه رو مهمونش باشم . فقط نگاهش می کنم. احساس می کنم وارد دوره ی تازه ای از زندگی شدم! آخه سابقه نداشته. سره سفره ی شام مامان میگه : " پسرم زود بخواب صبح ساعت 7:30 را می افتیم."
-را می افتیم؟
-آره منو بابا می رسونیمت.
-حتما داری شوخی می کنی؟نه؟
-نه،بابا گفت می رسونیمش.
-من فردا امتحان دارم ، شما و بابا میخواید منو برسونید سره جلسه؟ این یه شوخیه بی نمکه مامان؟
-نه شوخی نیست.
-مطمئنا یه شوخیه!
ولی گاهی شوخی نیست.کِی متوجه این می شی؟ ساعت 7:30 فردا،موقعی که سواره ماشینی هستی که بابا داره می رونتش و مامان کنار دستش نشسته.و داری پیشه خودت می گی: "اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ،یعنی میشه؟"خوب چرا که نه؟هرچند تا حالا نشده بود،ولی الان شده دیگه.

(کنکور عملی هم تموم شد،حالا معطل خواهم بود تا بهمن!)

۱۵ نظر:

روزنامه دیواری گفت...

اون قسمت بوق دوچرخه و لبخند در خیابون انقلاب رو خیلی دوس داشتم...
چه کنکوری ؟

راحيل گفت...

گاهي اون چيزايي كه انتظارشون رو نداري اتفاق مي افتن...
خوب بود!

آژيراك گفت...

آقا اينجا نميشه نظر خصوصي داد؟
!

haafez گفت...

yadam be un ruz sob oftad ke az khab pa shodamo anjelina jolie va jesica alba ro az zire patum keshidam birun

قهوه گردی گفت...

آقا تو که هنوز یه سرویس کامنت دهی به وبلاگت اضافه نکردی! آدرس جدید قهوه گردی هم یه q به اول آدرس قبلی اضافه کن. یعنی : qqahvegardi.blogspot

Unknown گفت...

ایول
تو با رئالیسم جادویی روزتو شروع کردی؟

آره منم یه مدت نبودم همه چی به هم ریخته
سلام
اون دوستای نامردت همه‌ی دکمه‌ها رو فروختن؟

كاسني! گفت...

هل ِ لويا ...

شاه رخ گفت...

اين همه "ه" اضافه كه الكي اومده انقد رو اعصابم بود كه نفهميدم اصلا چي خوندم از همون "سيني صبحانه" كه "سينيه صبحانه" نوشته بودي تا "پيش خودت" كه نوشتي "پيشه خودت"
سلام
اگه گفتي كامنمت دوني بلاگ ما بالاي هر پسته يا پايينش؟

موش کور گفت...

چیزهای خیلی خیلی ساده تر از این هم محاله اتفاق بیفته. دیگه آزبورن که جای خود داره!

marzieh گفت...

kheyli ba haaaaaaaaaaaal minevisid!

Unknown گفت...

کجایی پس؟

Selma گفت...

Agha man dige laal shodam,nemidoonam chi begam!inyeki ke dige kheili bahal bood makhsoosan oonjayi ke Ossy Osburn mikhoone:برگرد خونه،خونه بی تو سرده
ey vaye barman...in rolzrois aro ghesdi be ma ham mifrooshan,masalan mahi 5000 toman ke betoonam ba mahianam bekharamesh?اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ،یعنی میشه؟"خوب چرا که نه؟هرچند تا حالا نشده بود،ولی الان شده دیگه.

one of us گفت...

ha ha ha ,bache nasho!! ina khaabe!

shate گفت...

Por vaZehe ke khab didi.
kamelan sUorreale tU injao tU zamUneye ma ke hiChi sare jash nis?!
didane ye hamChin khabi ham ajibe.
kheyli vaghte roya nadidam

Ajil گفت...

she jaleb
khabo bidaresh ghati shode