۵.۲۶.۱۳۸۸

برا تو رفیق

یه دوشنبه صبح با دوستم روی تخته سنگی که روبروش یه حوضچه و آبشار ساختگی بود نشسته بودیم؛اون بهمن دود می کرد و من داشتم با شکلاتایی که از خونشون آورده بود-منتها گذاشته بودشون تو جیب دم کردش و همشون آب شده بودن-ور می رفتم که پرسید: "تو این مدت که منو میشناسی بر داشتت از شخصیت من چیه؟"
-از این دست سوالا بیزارم-ولی می خواستم بهش بگم:"تو مثل یه توپ هفت سنگی که مدام داری می خوری به دیوارهای اتاق کوچیکی که توش حبس شدی،منتظر روزی هستی که یکی از این دیواره ها بره کنار و با تمام سرعت به راهت ادامه بدی والبته گه گاهی هم یه نیگا به پشت سرت بندازی و به اون اتاقک کوچولو یه بیلاخ نشون بدی تا حالت حسابی جا بیاد و دلت خنک شه!"
ولی بهش گفتم:"هر وقت یه وبلاگ را انداختم جوابتو میدم"،که اونم گفت:"آره،خوبه!
بعد یه سیگار دیگه از تو پاکته بهمنش-که روش عکس یه پای کرم زده بود-در آورد و روشنش کرد،بعد که یه پک بهش زد گفت:"آره،وبلاگ خوبه."

۷ نظر:

نغمه گفت...

اری وب لاگ راستی راستی خوب است!

احسان گفت...

اي ول خوب گفتي.. چه خوبن روزاي توپ نبودن!!
خوش به حال اون دوستت كه رفيقي مثل تو داره!!

کاسنی! گفت...

آره. خوبه ... اما یه جا بنویس که بشه راحت کامنت گذاشت چون من که دیگه حال گذروندن این مراحل برای گذاشتن یه نظر ساده رو ندارم!

کاسنی! گفت...

یعنی به جای اینجا تو "بلاگفا" یا "پرشین بلاگ" وبلاگ نویسی کن. البته این نظر من بود.

احسان گفت...

با نظرش موافقت مي كنم:)

آرتام گفت...

اممممممم... بذار ببینم اون دوستت کیه!
احسان میتونه باشه. ایمان. مهدی حسینی. ممد علیزاده. مهدی شریفی. آقا رضا باغبون. مکانیکیه فلکه پنجم فردیس. اون آقاهه که تلویزیون نشونش میده لب جوب پسره بهش سیب میده. اون راننده ی باحالی که مثل فانتوم عملیاتو انجام میده. موتوری ای که میرسوندت انقلاب...
صد در صد یکی از همیناس که لب حوض بهمن میکشه!

آرتام گفت...

حالا خودمونیم... کی با احسان دوتایی رفته بودید پارک جدیده ی عظیمیه؟!!