۵.۱۵.۱۳۸۸

نمی دونم

تو دوران تحصیل از معلمی به اندازه ی این یکی بیزار نبودم.
همیشه به خاطر نقاشی کردن روی میزم یا روی در و دیوار کلاس ازش پس گردنی می خوردم.این کارش مجبورم می کرد تا وقتی حواسش نیست،با گچ -غالبا زرد- روی کیف سامسونت مشکی و قدیمیش هر چی از دهنم در میاد بنویسم؛تا وقتی تو راهروهای اون مدرسه ی منحوس داره راه می ره،همه با انگشت نشونش بدن و بخندن،بعد بره تو آبدارخونه و همینطور که داره با لنگ خیسی که از آبدارچی گرفته اون چرندیات -غالبا زرد- رو از کیفش پاک میکنه،به باعث و بانی این کار چارتا فحش قدیمی و ماسیده نثار کنه.کار لذت بخشی بود.منتها نمی دونم اگر در حین انجام این کار مچمو می گرفت چه بلایی به سرم می آورد.فقط می دونم دست بزن نداشت.آخه اصلا به این آدم عشوه ای می خوره که کسی رو بزنه؟آدمی که وقتی می خواست درس بده،جلوی تخته سیاه می ایستاد،وزنشو مینداخت رو یه پاش -و باسنش به طرز قلمبه گونه ای باد می شد- با یه دستش کتاب نیمه باز و از پایین ترین نقطش می گرفت و انگشت 60 و سبابه ی دست دیگشو می چسبوند به هم و بی جهت تو هوا حرکتش می داد.عینکشو می داد نوک بینیشو چشماشو تقریبا می بست و با اون صدای نازکش درس بلغور می کرد:"زیست شناسی"
معلم زیست بود ولی سواد کمی تو این زمینه داشت.جوری که وقتی یه تیکه از کتاب رو می خوند.برای خودشم مطلب تازه ای بود.ازین معلما بود که هر درسی و که مدرسه بهشون پیشنهاد می کنه،نه نمی گن.گاهی معلم معارف اسلامین،گاهی ورزش،گاهیم زیست.
امروز دیدم تو صفحه اول یه روزنامه مقاله ای نوشته و عکسش هم کوچیک تخت سینه ی روزنامه چاپ کرده بودن-یه عکس سه رخ سیاه سفید-همون طور عینکش نوک بینیش بود و از بالای عینک نگاه مسخره ای به دوربین انداخته بود.

۳ نظر:

آرتام نیک مرام گفت...

به ایم چیزی که تعریف کردی نمیخوره تو روزنامه مقاله بنویسه...

حالا یا روزنامه اش خیلی آشغالیه یا تو!

Unknown گفت...

این روزها دیگه از هیچ چیزی نباید تعجب کرد ییهو دیدی احمدی نژاد اومد مربیگری تیم ملی رو به عهده گرفت

امين گفت...

برو داداش...با اين توصبفاتي كه شوما گفتي...مخصوصا قسمت آخرش... ايراد از اون استاد نبووده...بلكه ايراد از شاگردا بووده! خاصه شما!...(چشمك)